مه تیاممه تیام، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره

مه تیام

واکسن زدم

عزیزم امروز برعکس دو بار قبلی کلی گریه کردی.خانومه هی نازت میداد،تو هم بین گریه میخندیدی.مامان فدات ان شاالله اذیت نشی و تب نکنی بچه ها من واکسن زدم اومدم خونه ...
29 بهمن 1389

لذت بخش ترین روز زندگی(البته با در نظر نگرفتن درداش)

  چهارشنبه 27 مرداد بود که برای آخرین بار رفتم اصفهان پیش دکترم تا تاریخ سزارین رو بزنه.واسه 1 هفته بعدش یعنی چهارشنبه  3شهریور نوبت داد.از همون لحظه همش تو فکر اتاق عمل و بیهوشی و از این چیزا بودم.به مامانم زنگ زدم و گفتم.قرار شد مامانم و بابام دوشنبه بیان پیشم تا چهارشنبه صبح زود بریم بیمارستان.آخه اینجایی که زندگی میکنیم 2 ساعت تا اصفهان فاصله است.خلاصه چند روزی گذشت.غروب شنبه بود،منم دراز کشیده بودم و رمان میخوندم.در و زدن.همسایمون برام آش آورده بود.کلی ذوق کردم.گفتم این هفته آخری آش هم خوردم.چند دقیقه از خوردن آش نگذشته بود که دیدم زیر دلم میگیره.چندبار اینطوری شدم.گفتم حتما بخاطر آشه.اما دیدم خوب نمیشم.زنگ زدم...
28 بهمن 1389

واکسن 6 ماهگی و مسافرت

عزیزم،فردا باید بریم تا واکسن 6 ماهگیت رو 3  روز زودتر بزنی (بدلیل مسافرت به شمال).از الان دل مامان برات کبابه.دو بار قبلی که زدیم اصلا گریه نکردی و اذیت نشدی.امیدوارم فردا هم براحتی واکسنت بزنی. ...
28 بهمن 1389

وروجک مامان

مه تیام خانم گل،یکی دو هفته پیش بود داشتیم میخوابیدیم.تو هم داشتی وول میخوردی تا بخوابی.یه لحظه دیدم یه چیزی تو دستته و داری میخوریش.اگه گفتی چی بود مامانی؟یه لنگه از جوراباتو درآورده بودی و داشتی میخوردیشون.مامان قربونت بره.من و بابا کلی بهت خندیدیم. ...
28 بهمن 1389

دختر گل مامان

مامانی،اومدم تا کلی ازت تعریف کنم.گل مامان تو دختر خیلی آروم و ساکتی هستی،نه اینکه شیطونی و بازیگوشی نکنی نه،اما اصلا اذیتم نمیکنی و من کلی ازت راضیم.همه وقتی میبیننت میگن خوش به حالت که همچین نی نی داری و خدا رو شکر کن.نه نق بیخود میزنی ،نه گریه میکنی و درضمن خودت هم واسه خودت میخوابی.گه گداری که کلافه باشی تو بغل من یا بابایی میخوابی.راستی خیلی هم خوش اخلاق هستی مامان و دائما در حال خندیدنی.گاهی اوقات من و بابا از ختده هات میخندیم.یه چیز دیگه،همیشه وقتی از خواب بیدار میشی اولین عکس العملت خنده است.در هر شرایطی که باشی.حتی وقتی بین خواب واسه لحظه ای چشمات باز کنی بهم میخندی و دوباره میخوابی.مامان و بابا فدات که لبخند رو واسه همیشه به روش...
28 بهمن 1389
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مه تیام می باشد